پاییز غریب و بیرحم اون همه برگ مگه کم بود

سه تا زن انگلیسی ، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن و دیگه کارای خونه رو نکنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یک هفته نتیجه کارو بهم بگن !

 بعد از انجام این کار دور هم جمع شدن:

*زن فرانسوی گفت : به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم

بنابراین نه نظافت منزل، نه آشپزی ، نه اتو و نه . . . خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم .

خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم !

روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور .

روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست کرده بود

و آورد تو رختخواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته بود .

* زن انگلیسی گفت : من هم مثل فرانسوی همونا را گفتم و رفتم کنار .

روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم لیست خرید و کاملا تهیه کرده بود ،

خونه رو تمیز کرد و گفت کاری نداری عزیزم منو بوسید و رفت .

 *زن ایرانی گفت : من هم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم !

اما روز اول چیزی ندیدم !

روز دوم هم چیزی ندیدم !

روز سوم هم چیزی ندیدم !

شکر خدا روز چهارم یه کمی تونستم با چشم چپم ببینم !

[ پنج شنبه 20 شهريور 1393برچسب:, ] [ 7:48 ] [ رامین ]

جوانی ساده که ناگهان مجذوب دخترکی شد، او نتوانست نگاهش را از وی بردارد، لحظاتی به طور مداوم به او نگاه کرد. عشق دخترک در دل شیخ افتاد. فورا از مناره پایین آمد و بدون اینکه نماز جماعت را برگزار کند، مسجد را ترک کرد و به در خانه دخترک رفت.

پس از در زدن، پدر دخترک در را باز کرد. جوان خود را معرفی کرد و ماجرا را گفت او از دخترک صاحب خانه خواستگاری کرد. صاحب خانه هم موافقت خود را اعلام کرد و گفت: با توجه به جایگاه و شهرت شما، بنده هم موافقم ازدواج شما هستم اما مشکلی وجود دارد و آن هم این است که ما کافرهستیم.
 جوان که فریب شیطان را خورده و کاملا عاشق شده بود فورا گفت: مشکلی نیست. بنده هم کافر می شوم. بلافاصله هم خروج خود از اسلام را اعلام کرد و کافرشد.

سپس پدر دخترک گفت: البته قبل از ازدواج باید با دخترم هم دیدار کنی تا شاید او هم شرطی برای ازدواج داشته باشد. جوان موافقت کرد و پیش دخترک رفت. دخترک کافر از جوان خواست که برای اثبات عشق اش به او، جرعه ای شراب بنوشد. جوان که فریب خورده بود فورا پذیرفت و جرعه ای که برایش آورده بودند را خورد.

دخترک به خوردن شراب بسنده نکرد و گفت: آخرین شرط من این است که قرآن را جلوی من پاره کنی. جوان که خود را در یک قدمی ازدواج با دخترک می دید، شرط آخر او را هم پذیرفت و بعد از اینکه یک جلد قرآن کریم برایش آوردند، قرآن را مقابل دخترک و پدرش پاره پاره کرد.

ناگهان دخترک، عصبانی شد و با فریاد خطاب به جوان گفت: از خانه ما برو بیرون. تو که بخاطر یک دختر به 30 سال نمازت پشت پا زدی، چه تضمینی وجود دارد که مدتی بعد بخاطر یک دختر دیگری به من که تازه وارد زندگی تو شده ام، پشت پا نزنی؟!

جوان که ناکام مانده بود، با ناراحتی از خانه دخترک کافرخارج شده و سپس برای همیشه شهر را ترک کرد. این بود سرنوشت جوان بخاطر یک نگاه به نامحرم.

[ پنج شنبه 20 شهريور 1393برچسب:, ] [ 7:43 ] [ رامین ]

جودی!! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو میدانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دور دست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آنقدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند.

در حالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.

دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود در حالی که از اطراف خود غافل بوده است.

آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که از دست رفته و به دست نخواهد آمد…..

جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.

هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.

پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.

[ پنج شنبه 20 شهريور 1393برچسب:, ] [ 7:24 ] [ رامین ]

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود. دختر گفت او هم به آن مهمانیخواهد رفت.

مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.

روز موعود فرا رسید و همه آمدند. شاهزاده رو به دختران گفت به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گلرا برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود.
...

همه دختراندانه ها را گرفتند و بردند. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشتو هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید.

روز ملاقات فرا رسید، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدانهای خود داشتند.

لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود!

 همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.

شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت... همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود.

 

[ پنج شنبه 20 شهريور 1393برچسب:, ] [ 7:19 ] [ رامین ]

دختری به کوروش کبیر گفت :

من عاشقت هستم

کوروش گفت :

لیاقت شما برادر من است که از من زیباتر است و پشت سر شما ایستاده.

دخترک برگشت و دید کسی نیست !!!

کوروش گفت :

اگر عاشقم بودی پشت سرت را نگاه نمی کردی!!

[ چهار شنبه 19 شهريور 1393برچسب:, ] [ 12:43 ] [ رامین ]

ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ... ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ... ﻫﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﻧﯿﺴﺖ،

ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ ﻭﺑﯿﺎﺩ، ﺑﯿﺎﺩﻭ ﻭﺍﺳﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺑﮕﻪ ...

ﺑﮕﻪ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺯﯾﺮ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﻗﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻨﻪ،

ﺑﮕﻪ ﺩﺍﻏﻮﻥ ﺷﺪﻩ، ﺑﮕﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺩﻋﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺭﻭﻧﺪﺍﺭﻩ ..

ﺑﮕﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﻤﻮﻧﯽ, ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺑﻮﺩﯼ ,

ﺑﮕﻪ ﻭﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﻩﮐﻨﻢ،ﺳﺮﺷﻮ ﮐﻪ ﺑﻠﻨﺪﮐﺮﺩ ﺑﮕﻪ : ﺑﺎﺗﻮﺍﻡ ! ﺗﻮﻧﻔﺮﯾﻨﻢ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﻧﻪ !! ؟

ﺗﻮﭼﺸﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻢ، ﯼ ﭘﻮﮎ ﺑﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭﻡ ﺑﺰﻧﻢ ﻭ ﺑﺰﻧﻢ ﺯﯾﺮﺧﻨﺪﻩ ...

ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺑﺨﻨﺪﻡ ﺗﺎ ﺍﺷﮑﺎﻡ ﯾﻮﺍﺵ ﯾﻮﺍﺵ ﺍﺯﭼﺸﺎﻡ ﺳﺮﺑﺨﻮﺭﻩ ﻭ ﺑﯿﺎﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ !... ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﻨﻪ ...

ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﺁﺭﻭﻡ ﺑﮕﻢ ... ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ،ﺷﻤﺎ ؟؟؟؟

[ چهار شنبه 19 شهريور 1393برچسب:, ] [ 12:14 ] [ رامین ]

رفت بسلامت

منکه خدا نیستم بگویم صد بار اگر توبه شکستی باز گرد آنکه رفت به حرمت آنچه با خود برد حق بازگشت ندارد رفتنش مردانه نبود لااقل مرد باشد برنگردد

تصویر متحرک زیباسازی وب 

جرم من بی پولی بود عروسک قصه ام پرید

دارا که باشی سارا با پای خودش می آید

تصویر متحرک زیباسازی وب 

به تاوان دل شکسته ام هزاران دل خواهم شکست گناهش پای کسی که دلم راشکست

تصویر متحرک زیباسازی وب 

مدتی است نه به آمدن کسی دلخوشم و نه از رفتن کسی دلگیر

بی کسی هم عالمی دارد

تصویر متحرک زیباسازی وب 

خجالت میکشم به مادرم بگویم آنکه بخاطرش دلت را شکستم تنهایم گذاشت

 تصویر متحرک زیباسازی وب

مادرم میگفت عاشقی یک شب است ولی پشیمانی هزار شب

اما من هزار شب است پشیمانم که چرا عاشق نشدم

 تصویر متحرک زیباسازی وب

گفت پای رفتن ندارم،راست میگفت؟

بهتر از من را که دید با سر رفت

تصویر متحرک زیباسازی وب 

مرا بی وفا خطاب میکنند

اما ای کاش میگفتند

من بی وفای کدام با وفا بودم..؟

 تصویر متحرک زیباسازی وب

 راهتو عوضی برو

ولی با عوضی را نرو

 تصویر متحرک زیباسازی وب

وقتی رفت گفت تو را هم می برم

با خوشحالی گفتم کجا؟

گفت از یادم

  تصویر متحرک زیباسازی وب

حکایت عجیبیست رفتار ما آدم ها

خدا میبیند و فاش نمیکند

مردم نمی بینند و فریاد می زنند

تصویر متحرک زیباسازی وب 

در زندگی به هیچکس اعتماد نکن

آینه با تمام یک رنگیش دست چپ و راست را به تو اشتباه نشان میدهد

تصویر متحرک زیباسازی وب 

اين روز ها پشت دوستتدارم هاي آدم ها هم نوشته شده است ساخت چين

تصویر متحرک زیباسازی وب 

اين دنيا اگر مرد بود نامش زنانه نبود

تصویر متحرک زیباسازی وب 

سلامتي سربازي كه مرخصي داره ولي جايي واسه رفتن نداره

تصویر متحرک زیباسازی وب

نگران من نباش 

چشمان وحشی مرا هیچ نگاه هرزه ای رام نخواهد کرد

نگران خودت باش که با هر لبخندی دلت می لرزد

تصویر متحرک زیباسازی وب

میدانم کهنه شده ام

آنقدر گردوغبار رویم نشسته که میشود رویم یادگاری نوشت

همه نوشتندورفتند به گمانم تو هم مینویسی و ...

تصویر متحرک زیباسازی وب

 

 

 

 

[ سه شنبه 18 شهريور 1393برچسب:, ] [ 12:1 ] [ رامین ]

 

نازنین غصه نخورقصه نویس ما خداست همه نا رفیقن و تنها رفیق ما خداست

 

 

عــــــــــــشــــــــــق ابــــــــــــــــــــــــدی 

 
 
 
 
 

 

 


 
 

 


ادامه مطلب
[ یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:, ] [ 19:20 ] [ رامین ]

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشیو مطالب
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:






مدل لباس

قالب وبلاگ

پاور بانک